آرتین عشق مامان و باباآرتین عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامانی وبابایی

سه روزگی تو

سلام گل من آرتین من 3روزه بودی که با با امیر و مامان هاجر بردنت واسه ازمایش غربالگری وعصر همون روز بردن پیش دکتر درخشان تا یه ویزیت بکنه تورو.اما مثل اینکه دکتر تا تو رو میبینه میگه این زردی داره  و باید بستری بشی باباب جون اوردت خونه و گفت باید ببریمش بیمارستان زردی داره وای پسرم خیلی حال بدی داشتم نمیتونستم بدارم تو رو که فقط 3روزه بودی و ببرن  بیمارستان اما پای  سلامتی تو در میان بود دیگه کلی مامان هاجر با هم حرف زد وارومم کرد وتورو برداشتن و بردن.ساعت 2نیمه شب بود که با با اومد گفتم چیشد بچه ام؟ گفت بستری کردیم بیمارستان بعثت..مادر رو هم راه نمیدن فقط 2بار میتونی بری بهش شیر بدی.من کلی گریه کردم تاصبح .صیح با بابا امی...
21 خرداد 1391

پسرم خوش اومدی به خونه

سلام عشق من  بلاخره روز 29 تیر 1388 که مصادف بود با مبعث حضرت محمد ویک روزگی تو  من و تو اومدیم خونه.ساعت 2بود که بابا امیر و مامان هاجر اومدن دنبالمون و اومدیم خونه.تو خونه عمه سمیرا و حاجی جون .عمو محمود همگی منتظر تو بودن اسپند دود کرده بودن و حاجی حون واسه سلامتی تو یه گوسفند قربونی کرد و من و تو یه کم تو اتق استراحت کردیم.عصر همه اومدن دیدینت.خاله عصمت.مامان جون.عمو فریبرز .عمو علی رضا وعمه زری و مامان عصی .خلاصه روز شلوغی بود اما همگی خوشحال و شاد از  امدن تو.عزیزم همه خیلی دوستت دارن اخه تو اولین نوه و نتیجه از دو طرف تو فامیل هستی عزیز و دردونه فامیل. اینم چند تا عکس از تو   ...
21 خرداد 1391

روز موعود

   سلام عشق مامان گلم میخوام واست بگم از روزی که بهترین روز عمرم بوده وخواهد بود. شنبه 27 تیر 1388 بود.من و بابا امیر  رفته بودیم و مامانی ازمایش داده بود پرونده هم اماده شده بود وبهمون  گفته بودن فردا ساعت 8 صبح بیاید. فردا یکشنبه 28 تیر بود من تاصبح که نخوابیدم هم خوشحال بودم هم استرس داشتم. صبح  باباامیر و مامان مرضیه و مامان هاجر رفتیم بیمارستان دنا. اونجا من لباسامو عوض کردم وکارهای اولیه انجام شد بعد منو بردن اتاق عمل.من تا حالا اتاق عمل ندیده بودم اما نمیترسیدم.خانم دکترجامعی با همون لبخند همیشگی اومد وگفت میترسی گفتم نه.اما استرس دارم.گفت اصلانت...
19 خرداد 1391

تا روز تولدت

سلام عزیز دلم پسرم تا روزی که دنیا بیایی من ومامان جون مرضیه کلی وسایل ولباس های خوشگل و تخت وکمدو کالسکهواسباب بازی واسهسری خریدیم.هر وقت از خرید میومدیم کلی با وسایلات ذوق میکردیم با دایی فرید و دایی علی.همش قربون صدقهات میرفتن که پس کی میایی. خلاصه در خرداد ماه بود که اتاقت رو خوشگل کردیم و وسایل تو چیدیم دیگه هر روز میرفتم تو اتاقت وسایلاتو نگاه میکردم روز شماری میکردم واسه اومدنت. روز 15 تیر که دیگه تا روز اومدنت روز شماری میکردم یه اتفاق خوب افتاد اره پسرم عروسی عمه جون سمیرا بود.وای پسری عمع سمیرا با عمو حامد عروزسی کردن اما من نتونستم خیلی برقصم. یه کمم ناراحت بودم اخه تنها میشدم چون عمه سمیرا باید میرفت مشهدزندگی میکرد.آخه من ب...
8 خرداد 1391

بلاخره اسم پسرم انتخاب کردیم

سلام پسرگلم عزیز مامان میخوام واست بگم از پروٍژه انتخاب اسم تو بعد از ایکه فهمیدیم تو پسری .من و بابا رفتیم چند تا کتاب اسم خریدیم.و از هر اسمی که خوشمون میومد (البته فقط اسامی ایرانی اصیل) مینوشتیم با معنی.اما متآسفانه با بابا سر هیچ اسمی به تفاهم نمیرسیدیم.من  اسم نیما. سپهر .کاوه.را دوست داشتم. اما بابایی میگفت نه اینها قدیمیه.بابا میگفت امیر ارسلان من میگفتم نه خودت امیر بچه هم امیر نه دوست نداشتم.یا بابا از اسم اریا مهر خوشش اومده بود  منم همین طور اما  تو شناسنامه هم نمی ذاشتن.خلاصه تا بلاخره دو تامون بر سر اسم آرتین به تفاهم رسیدیم هر دو هم از معنی وهم اسم خوشمون اومد وگفتیم برازنده پسر عزیز ما است.پسرم میدونی مع...
23 ارديبهشت 1391

روزی فراموش نشدنی بود

سلام گلم. شاید یه کم دیر شروع کردم به نوشتن خاطرات قشنگ تو.اما گلی میخوام واست از روز قشنگی بگم.اون روز 6ام آذر1387بود از چند روز قبل هم سرگیجه داشتم ,کسل بودم .یه دفعه یه حسی بهم گفت شاید داری مامان میشی.رفتم یه تست بارداری گرفتم.تست کردم وای مثبت بود یعنی خدایا میشد که من مامان بشم.به بابا گفتم باورش نشد گفت برو آزمایش بده .فردا صبح رفتم ازمایشگاه عصرجوابش آماده میشد.عصر ساعت 4 رفتم جواب گرفتم وای عزیزم نشون میداد یه نی نی دارم 4هفته اش بود.آره تو اومده بودی تو دل مامانی.به بابا گفتم کلی ذوق کرد.قرارگذاشتیم  بریم پیش خانم دکتر جامعی .اون روز واسه من وبابا امیر فراموش نشدنی بود.عزیزم تو اومدی تو زندگی ما. دوستت داریم گلی ...
21 ارديبهشت 1391

اولین دیدار تو با خانم دکتر

 سلام گل من شنبه 9 آذر1387 بود که من و بابا وتو رفتیم دکتر.خانم دکتر جامعی با روی باز از ما استقبال کرد من آزمایشرو نشون دادم .اونو دید وگف که بله شما باردلرید یه نی نی ناز4 هفته اشه.و باید دیگه از امروز  خیلی مراقب خودت ونی نی باشی.تا انشالله سالم وتپل به دنیا بیاد.خانم دکتر گفت نی نی شما از 27تیر تا5مرداد به دنیا میاد.و یه سری ازمایش نوشت تا واسه ماه بعد ببرم.   ...
21 ارديبهشت 1391

روزی که فهمیدیم جنسیت نی نی گل پسره

سلا م گل من میخوام واست از روزه خوبی بگم.اسفند ماه 87 بود.روزها به آرومی میگذشت حالم بهتر بود.دیگه سر کار نمیرفتم.استراحتم بیشتر بود.تقریبآ 21 هفته ات بود رفتم دکتر واسه تعیین جنسیت جنین. با بابا امیر جون.رفتم تو اتاق سونو  من میگفتم دختر با بابا امیر میگفت نه پسره. خانم دکتر جامعی تومد سونو کرد اما هر چی تلاش کرد تو شیطون بلا پاهاتو بسته بودی نتونست تشخیص بده.  گفت بعد از عید بیاد دیگه. اما بازم من با مامان مرضیه کلی تا اون موقع چیزهای خوشکل واست خریده بودیم. وای عزیزم چند دست لباسهای خوشگل نوزادی. جوراب .پاپوش.شیشه وپستونک.پتو..و.........هر روز میاوردمشون نگاهشون میکردم کلی ذوق میکردم دیگه دوست داشتم زودی بیایی اینارو تنت کن...
21 ارديبهشت 1391