آرتین عشق مامان و باباآرتین عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

عشق مامانی وبابایی

شاهزاده قلبم 5ساله شدی مادرررررررر

سلام عزیزم عشق من الان 6روز که 5ساله شدی عزیزم تولدت مبارک ایشالله 120ساله بشی مامانم.ببخشید اگه دیر اومدم بهت تبریک بگم اخه میدونی روزهای اخری که دوقلوها تو شکمم هستن من خیلی حال مساعدی ندارم.عزیزم کمک حالم فدات بشه مادر .کمکم میکنی دستم میگیری وقتی میخوام بلند بشم البته قربون اذییتات ریخت وپاشاتم داری.همش می ایی با داداشی ها حرف میزنی.  میگی داداشا مامان اذیت نکنید. عزیزم گلم  امسال متاسفانه بخاطر وضیعتم نتونستم واست تولد بگیرم ببخشید جبران میکنم واست گلم البته یه کیک کوچولویی خریدم  وچند تا عکس ازت گرفتم یادگاری ایشالله با داداشا یه تولد مفصل سال دیگه ارتین مامان فقط 2هفته تا اومدن داداشا مونده هوراااااااااا...
3 مرداد 1393

ماشالله مردی شده گلمممممممممم

ببخشید مامانی خیلی وقته نیومدم واست پیغامی  بذارم.اخه میدونی الان 6.5ماهی مامانی میخواد واست نینی بیاره وبیحاله وکسل.ممنون از صبوریت وکمک هات به مامانی. اره پسرم اینقدر عاشق خواهر وبرادر بودی هی به ما گفتی .که من و بابا تصمیم گرفتیم یه کوچولو واست بیاریم.اما خدای مهربونمون بهمون 2تا نی نی داده بله ما یه دوقلو تو راه داریم.تو هم که سر از پا نمیشناسیییییییییییییی همش قربون وصدقه اینا میری.ما فکرمی کردیم یکیش خواهر باشه ویکیش برادر.اما خدا خواست بهت دوتا داداش گل بده.وای خدااااااااااا جونم من چی کار کنم با این 3تا پهلووونم.3تا عشق.البته دوست داشتم یه گل دخمل داشتم.اما خدا صلاحمون رو تو داداش دونست. خدا جونم ممنونم بخاطر همه مه...
30 ارديبهشت 1393

تولد 4 سالگی

سلام بابایی امروز 4 ساله شدی.4سالی که مثل برق و باد گذشت . 4 سال خندیدی وگریه کردی و شیطنت . با بی تجربگی هات خرابکاری های شیرینی انجام دیدی . پسرم دوستت دارم مرد زندگیم. عشق میکنم میبینم داری قد میکشی و بزرگ میشی.امیدوارم ببینمت که یه فرد مفید در زندگیت شدی وافتخار من و مامانی بشی. مرد کوچک زندگیم تا وقتی زنده ام تکیه گاهتم و مثل یه کوه پشتتم تا در زندگی تجربه کسب کنی و لذت ببری    بابایی دوست  دارهههههه تا همیشههههههههه   ...
29 تير 1392

گلم .عشقم .پسرم تولدت مبارک

سلام پسرم    عزیزم الان ساعت 1:00 بعد ازظهر  روز 28 تیر 1392 است و تو عشقم3ساعته که 4ساله شدی .مادرم چقدر زود گدشت.این 4سال.4سال پر از عشق وشادی همراه با تو عزیزم داشتم با خنده هایت خندیدم وبا گریه هایت نگران.پسرم امیدوارم همیشه شاد باشی وخندان .من وبابایی سعی داریم ارامش و شادی را برات به ارمغان بیاریم.نو لایق بهترین هایی.عزیزم همیشه شاد باش .از خدا میخواهم که عمری با عزت و .سلامتی داشته باشی وهمیشه در تمام زندگیت با تو باشد. آرتینم همیشه مثل معنی اسمت پاک وصادق وراست گفتار وراست  کردار باش دوستت دارم پسرم عزیزم  تولــــــــــــــــــــــدت مبــــــــــــــــــارک ...
28 تير 1392

چهار امین عید زندگی تو

سلام عزیزم . پسر گلم امسال 1392 .4امین عیدی است که تو پیش ما بودی خیلی زود گذشت این 4سال .امیدوارم که 120امین عیدتو هم ببینی . مثل سال قبل در اسفند جشن سبزه ها داشتی در مهد اما امسال شما هم اجرا داشتی در جشن یه شعر انگلیسی و یه سرود فارسی.و من و تو همش در حال تمرین بودیم .تو هم خیلی خوشحال بودی و شعر هاتو خوب یاد گرفته بودی.(شعر :یه گلی سایه چمن سایه چمن...................)و تو جشن خیلی عالی بودی مامان.   امسال خونه تکونی نداشتیم چون 6ماهی که تازه اومدیم خونمون.اما بازم روزهای اخر سال به تمیز کردن خونه گذروندیم.عمه جون سمیرا هم اومد از مشهد.و بازم مثل سالهای قبل خیلی بهمون خوش گذشت.ارتین جون کلی عیدی گرفت.وعروسی رفتیم وهمش مهمون...
27 فروردين 1392

سفر به قشم

  سلام عزیزم یه کم دیر شد نوشتن خاطرات و کامل کردن وبت.ببخشید عسلم سرم خیلی شلوغه بردن تو به مهد هر روز وکارهای روز مره.کلاس یوگا و...........   روز 4آذر 91 بودتو خیلی مریض بودی 2روز بود تب شدید داشتی واصلا نمیومد پایین هر کاری میکردیم.خیلی ناراحت بودم لاغر شده بودی عزیزم.منو بابایی تصمیم گرفته بودیم بریم چند روزی قشم.اما تو مریض شده بودی و ما نمیدونستیم پی کار کنیم؟ خلاصه تا شب تبت چایین اومد با پاشویه واستامینوفن.وبابایی گفت پون هم هتل  گرفتیم هم مرخصی رد کرده بود بریم.منم خسته از چند شب بیخوابی بخاطر بیماری تو اما وسایلمونو بستیم وصبح ساعت 8راه اوفتادیم.رفتیم به سمت بندر عباس.(جهرم.لار.بندر لافت.قشم) ...
21 دی 1391

اول مهر 91 ورفتن تو به مهد

سلام عزیزم    روز اول مهر شد و من وتو باب هم به مهد رفتیم و اون روز جشن ورودی مهد بود  خیلی مهد کودک خوشگل شده بود همه جا رنگی وباد کنک بود وعمو شادی هم شعر میخون ومیرقصید خاله مرجان رو صورت بچه ها نقاشی میکردن شما هم که دوستت ارمان جان رو دیدی با هم شروع به بازی کردین وبا هم رفتین که صورتتو نقاشی کنن.خیلی ناز شده بودی.شکل ببر بودی فکر کنموارمان هم شبیه شگ شده بود بعد هم از زیر قران رد شدین وسپس بچه ها تقسیم بندی شدن  مربی ات امسال تغییرکرده وسعیده جون نیست واسمش خاله بهاره جون است.خیلی مهربون.وخیلی هم دوست داره.بعد یه کیک اوردن بزرگ شبیه کفش دوزک.همتون باهاش عکس گرفتین.وبعد هم جایزه بهتون دادن وبادکنک بهتون دادن.کل...
2 آذر 1391

جا بجایی و اومدن به خونه خودمون

سلام گلکم.بلاخره خونه خراب (به گفته تو)ساختمان تموم شد.و ما مجبور شدیم 11مرداد اسباب کشی ومو کنیم هنوز خونه کامل تموم نبود .و لمینت کار .داشت سالن کار میکرد و ما خیلی با شیطونی های شما سختی کشیدیم.  اما تو عزیزم خیلی ذوق میکردی هر کی میومد میگفتی اتاق منو دیدی بیا کاغذ دیواریشوببین موش داره راه راه.فدات بشم خیلی خوشحال بودی و ما هم خوشحالی تو خوشحال عزیزم.دیگه همش تو اتاقت بازی میکردی. ه همیشه من وبابایی بنونیم خوشحالت کنیم وهمیشه شاهد خوشحالی تو باشیم.       دوســـــــــــــــــــــــــتــــــــــــــت داریـــــــــــــــــــــــــــــــــتم عــــــــــشق ما . ...
2 آذر 1391